پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۱۲

منتظرتان هستم ...

یک چیزهایی را نفس تماشاگر بهت می گوید، نگاهش، خنده اش. برای همین هفته اول را گذاشته بودم برای آزمون و خطا. حالا اما وقتش رسیده به گمانم. دعوتید به بام تهران. به تاترشهر و به رویایی که محقق شد ...

می دوم پس هستم

روی دور تند زندگی ام آنقدری که خرداد هم بیاید و نتوانم که دو خط بنویسم. دو روز در هفته دوباره از زیر در پنجاه تومنی رد می شوم، می روم در حیاط پردیس هنرهای زیبا، کنار بز مش اسماعیل می نشینم و یاد می گیرم. گفته بودم تشنه دانستنم من؟ لذتی که می برم وصف ناشدنی است. این را بگذار کنار نمایشی که از امروز روی صحنه می رود و تمرین دیگری که تازه اول راهش است و کو تا برسد به نتیجه. ساز هم که از آن مقولات ازلی و ابدی است. بعد همه این کارها تمرین می خواهد، تمرکز می خواهد، مثل این درسهای نظری نیست که با یک کتاب که ورق بزنی در تاکسی و توی راه سر و ته اش هم بیاید. این یعنی وقت لازمند این جور کارها که بد هم نیست ابدا، از تک تکشان لذت می برم. بد ماجرا اینجاست که برای چیزی که می خواهم باشم دارم هزینه می دهم، هزینه اش غولی است که دهان باز کرده و روزی 9 ساعت لحظه هایم را می بلعد. دارد آزارم می دهد و این آزار هر روز دارد پررنگتر می شود، بزرگتر، عذاب آورتر. دلم می خواهد یک نفر دستم را بگیرد و بگوید دختر کمی آرامتر و من دلم قرص شود، گرم شود. آرام زندگی کردنم آرزوست اما زن اگر پشتش گرم نباشد به کسی، بی دستی که