پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۰

هان ای دل عبرت بین

بخشی از وصیت نامه یا.دگار امام خم.ینی(ره): اطاعت از خا.منه. ای ، اطاعت از امام است، هرکس منکر این معنا شود، مطمئن باشید در خط امام نیست و هرکس بگوید اطاعت از امام ، غیر از اطاعت از آیت الله خا.منه. ای است در خط آمریکاست. سالگرد رحلت بن.یان.گذار ان.قل.اب اس.لا.می تسلیت باد. س ت ا د خ ب ر ی و ز ا ر ت ا ط ل ا ع ا ت پینوشت توضیحی: یا ایها الناس از این پس آینه عبرت را نه در ایوان مدائن که در اس ام اس های ارسالی جستجو کنید...

دوگانه ای بر کنسرت عصار

-داشت می خواند: "در صفوف ایستاده برنماز ابن ملجمها فراوانند باز" خودش یک جور خاصی می خواند این جاها را. یک جور تاکید ، یک جور استرس می گذاشت روی بعضی عبارات و سالن را ترکاند. دستها بود که بالا رفت و صداها که اوج گرفت. قطعه که تمام شد همه سالن سرپا ایستاد به احترام اجرای زیبایش. نگاه کرد به جمعیت که زنده و امیدوار ایستاده بودند در برابرش و فقط یک جمله گفت :" می بالم به خودم به خاطر وجود مخاطبینی که می فهمند و حضور دارند."  سالن دوباره ترکید.... - " این حال من بی توست." پیدا می شوی آیا؟ 

برای جای خالی آنهایی که در فاصله دو خرداد رفتند

انگشتهایمان که پیچید به هم  خرداد بود  و سهم دستهایمان  بلندترین خیابان شهر حالا که خرداد برگشته تو هم برمی گردی؟ دستانم تنها میان کوچه ها سرگردانست

امید از نوع ماسیمو مارتینی اش

معمولا رواج سبک یا شیوه ای خاص در بین شاخه های مختلف هنر پیرو یک روند کلی است. می گویم معمولا، چون حتما استثنایاتی هم وجود دارد. با دنبال کردن این مسیر می توان اینطور نتیجه گرفت: موجهایی که باعث بروز و ظهور سبکی خاص می شود از هنرهایی آغاز می شوند که جنبه انتزاعی قویتری دارند.هنرهایی مثل ادبیات، نقاشی، موسیقی و نمایش و از این دریچه به هنرهای تجسمی تر تسری پیدا می کنند. از این جهت است که مجسمه سازی، معماری و طراحی صنعتی در ته این صف جا می گیرند. انگار برای فرم دادن به یک اندیشه شرط اول جاافتادگی آن است. حالا این درست که این تاخر زمانیها به خاطر شتاب دنیای امرز دیگر آنقدرها هم به چشم نمی آید.اما هنوز هم می توان همان نتایج قبل را گرفت. هر اندیشه ای که توانست خود را وارد حیطه طراحی فرم کند بی شک دیگر فقط یک موج گذرا نیست. اگر نگوییم سبک، اما می توان به عنوان یک اندیشه قابل تامل و تاثیرگذار ازش یاد کرد. اینها را گفتم تا برسم به مسابقه طراحی ماسیمو مارتینی میلان.

باش تا زنده باشم

حقیقت دارد تو را دوست دارم در این باران می‌خواستم تو در انتهای خیابان نشسته باشی من عبور کنم سلام کنم لبخند تو را در باران می‌خواستم می‌خواهم تمام لغاتی را که می‌دانم برای تو به دریا بریزم دوباره متولد شوم دنیا را ببینم رنگ کاج را ندانم نامم را فراموش کنم دوباره درآینه نگاه کنم ندانم پیراهن دارم کلمات دیروز را امروز نگویم خانه را برای تو آماده کنم برای تو یک چمدان بخرم تو معنی سفر را از من بپرسی لغات تازه را از دریا صید کنم لغات را شستشو دهم آ‌ن‌قدر بمیرم تا زنده شوم احمدرضا احمدی

شبگردیهای پایتخت

هنوز هم می توان نیمه شبها مهمان شهر ساکت شد. می توان از زیر فواره ها گذشت بی ترس از خیس شدن. می توان گشت دنبال پسرک که همیشه کنار فواره ها است و می دانی مهمانت خواهد کرد به آوازی و گیتاری. حتی می توان نشست زیر باران و چشم دوخت به تاریکی و همراه شد با صدایش که گرم است و سوز دارد و عاشق است لابد. می توان میان این دل دل کردنها به غرغرهای الی هم گوش داد، بی هوا در آغوشش کشید و زیر گوشش زمزمه کرد: "شرط بهار باران است شرط باران حضور تو"* و "تو" را آنقدر راحت بگوید که انگار می گوید "او" و فکر نکند اصلا به این جای خالی "تو". دل بدهد به باران و به صدای پسرک که هرشب کنار فواره ها برای "تو"ی خود  می خواند... *به نقل از مصطفی زمانی

سحرگاهان غمگین

احمقند که خیال می کنند می شود روح را با طناب خفه کرد. نمی دانند جان گرفتنی نیست. جان فقط گاهی می پرد از دست حقیری که می خواهد زمین گیرش کند جان فقط کوچ می کند گاهی. جان گاهی هم می نشیند در چله کمان باید بتازانی در پی اش روزها و شبها و می دانی آنجا که فرود آید حتما مرز آزادی است. جان یک همچین چیز غریبی است در سرزمینی که کمانگیرهای سبزش هیچ وقت افسانه نمی شوند...

برای متذکرین این روزها

اسم دریا که آمد همه از خود بیخود پریدیم که برویم به سمت ساحل. اینطور شد که عناصر ذکور گروه را جا گذاشتیم. آنها هم که معلوم نبود سرشان کجا گرم است اصلا حواسشان به ما نبود. تا بیایند به خودشان بجنبند ما کلی از مسیر را پیاده رفته بودیم. ده دوازده تا دختر بودیم با دو تا شازده که به یمن حضور همسران محترم اجازه معاشرت با آن عناصر معلوم الحال را نداشتند و به ناچار با ما همراه شده بودند. وسط شلتاق اندازی هامان یک خانم و آقایی سررسیدند که تازگیها به متذکرین معروف شده اند. ما همه یک هو ساکت، روسریها جلو، آستینها پایین، خانم و مودب با یک لبخند ملیح به صف -انگار نه انگار که خانم متذکره با چشمهایش دارد ما را می خورد- داشتیم از جلوشان رد می شدیم که خانم امر به توقف دادند. آمده می گوید:" دخترهای خوبم فکر نمی کنید صورت قشنگی ندارد این همه دختر و دو تا پسر. اینطور هم که بلند بلند می خندید. " همه اینها را در حالی می گوید که سعی می کند چشمهایش را مهربان کند که البته ب