شبگردیهای پایتخت

هنوز هم می توان نیمه شبها مهمان شهر ساکت شد. می توان از زیر فواره ها گذشت بی ترس از خیس شدن. می توان گشت دنبال پسرک که همیشه کنار فواره ها است و می دانی مهمانت خواهد کرد به آوازی و گیتاری. حتی می توان نشست زیر باران و چشم دوخت به تاریکی و همراه شد با صدایش که گرم است و سوز دارد و عاشق است لابد. می توان میان این دل دل کردنها به غرغرهای الی هم گوش داد، بی هوا در آغوشش کشید و زیر گوشش زمزمه کرد:
"شرط بهار باران است
شرط باران حضور تو"*
و "تو" را آنقدر راحت بگوید که انگار می گوید "او" و فکر نکند اصلا به این جای خالی "تو". دل بدهد به باران و به صدای پسرک که هرشب کنار فواره ها برای "تو"ی خود  می خواند...
*به نقل از مصطفی زمانی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو