پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۱۰

در آرزوی یک رویا

دلم خانه ساکت خالی می خواهد، با پنجره های بزرگ و پرده های نازک. آفتاب اجازه داشته باشد بیاید تو. رد خود را بیاندازد توی خانه، بیاید برای خودش بنشیند روی فرش. بعد من بلند شوم بی صدای زنگ. آفتاب همانطور که دارد خودش را می کشد روی تخت، نرم نرم بیدارم کند، با هم برویم دوش بگیریم، میز بچینیم، چای بخوریم، آهنگ ملو گوش کنیم. من دامن چین دار آبی بپوشم، موهای نبسته ام هنوز خیس باشد با عطری شبیه زنهای باستان. خانه ام غرق گل باشد؛ زمستان، نرگس؛ تابستان، از این گلهای وحشی چند رنگ. آشپزی هیجان انگیز بکنم، میز هیجان انگیز بچینم، وقتش که شد لای در را باز بگذارم ... عصرها کافه چی باشم. از این کافه های کوچک جمع و جور با صندلیهای لهستانی. پشت شیشه هایش گل داشته باشد، روی دیوارهایش قفسه کتاب. دامن بپوشم، روسری ام را به رسم زنهای اروپای شرقی بگذارم پشت گوشم، گوشواره هایم چوبی باشد، سبک باشد، تاب بخورد برای خودش ... بنشینم پشت میز، آدمها را نگاه کنم. بیایند و بروند بی غر سیاس

از خوابهایی که می بینیم

خواب می بینم رفتم امام رضا. مادرم دارد دنبال جایی می گردد که چادرها را می گذارند. می گوید آنجا خلوتتر است، نزدیکتر است. اصلا همچین جایی وجود دارد؟ صحن بزرگی بود که یک عالمه زن داشتند یک عالمه چادر را تا می کردند. چادرها همینجور در باد می رفتند. حسم شبیه وقتی بود که در خانه قدیم خانه تکانی می کردند، حیاط پر می شد از ملافه هایی در باد. بعد کسی آمد که خیلی وقت است رفته، نمی دانم از کجا. لرزیدم، مثل بار اولی که دیدمش. بغلش کردم سفت. بعدش؟ چادرهایی بودند در هوا و امام رضا بود و مادرم که در گوشه ای نماز می خواند... مادرم می گوید بغل کردن مرد نامحرم در خواب یعنی شادی بزرگ، یعنی خبر خوب. و من آغوشم هنوز گرم است ... پینوشت : لحن ناب عاشقی را خوب می داند نسیم           دردهایش را ولی انکار می دارد نسیم هان ای غمگین چو من بر ساحل این زندگی       کشتی این عشق را چون باد می راند نسیم نمردیم و یکی هم برای ما شعر گفت. مرسی گلچهره

باران!!!!

خیابان زیر باران می رفت و خاطره ات می آمد و مرا خیس می کرد و خیابان دلش تاول می زد و قلب من آتش می گرفت و تو نمی دانی هرم یادت چه می سوزاند و می میراند و نمی رود   و تو نمی دانی اینجا باران یادت چه اسیدی است ...

جای خالی مریم

می خواستم از پنج شنبه بنویسم. از میلاد. از حجاریان نازنین. از مردم که تمام مدت تشویقش کردند تا لرزان و آرام برسد به صندلی. از نوید دهقان* به خاطر آن جمله محشر شروع برنامه که "قطعه ها بیانگر حالات اجتماعی این روزهای ماست. باشد که آنطور که بایسته است فهمیده شود."** و از قطعه  پرنده که به آزادی ختم شد و به هوای آفتاب و تمام ... می خواستم از جمعه بنویسم. از حس خوب تمام جمعه های عالم. از همه خاطره های شیرین و از جاده ای که ما را با خود برد... از خیلی چیزهای دیگر هم می شد بنویسم. از مجیزهای بچه ها حالا که آخرهای ترم است. از شیرین زبانیها و مزه پراکنیهاشان و از خیلی چیزها ... می شد اگر صبح اول وقت پایم را نمی گذاشتم در دانشگاه و اسمت را - که اینقدر با املاهای مختلف در فیس بوک زدم و پیدایت نشد- نمی دیدم تنگ یک اعلامیه روی برد. فکرش را بکن چه قدر همه جا دنبالت گشتم و تو تمام این مدت همین جا بودی، زیر همین سقف. شاید حتی دیوار به دیوار کلاس من. نشسته بودی، خ