از خوابهایی که می بینیم

خواب می بینم رفتم امام رضا. مادرم دارد دنبال جایی می گردد که چادرها را می گذارند. می گوید آنجا خلوتتر است، نزدیکتر است. اصلا همچین جایی وجود دارد؟ صحن بزرگی بود که یک عالمه زن داشتند یک عالمه چادر را تا می کردند. چادرها همینجور در باد می رفتند. حسم شبیه وقتی بود که در خانه قدیم خانه تکانی می کردند، حیاط پر می شد از ملافه هایی در باد. بعد کسی آمد که خیلی وقت است رفته، نمی دانم از کجا. لرزیدم، مثل بار اولی که دیدمش. بغلش کردم سفت. بعدش؟ چادرهایی بودند در هوا و امام رضا بود و مادرم که در گوشه ای نماز می خواند...
مادرم می گوید بغل کردن مرد نامحرم در خواب یعنی شادی بزرگ، یعنی خبر خوب. و من آغوشم هنوز گرم است ...
پینوشت :
لحن ناب عاشقی را خوب می داند نسیم           دردهایش را ولی انکار می دارد نسیم
هان ای غمگین چو من بر ساحل این زندگی       کشتی این عشق را چون باد می راند نسیم
نمردیم و یکی هم برای ما شعر گفت. مرسی گلچهره

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو