پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۱۹
می دانی عشق یعنی عریانی. عریانی آن قسمت تاریک روح که همیشه پنهانش می کنی مبادا که دیده شود. عشق یعنی نترسیدن، یعنی پذیرفتن و اعتماد کردن، یعنی تا ته جاده های دنیا با هم رقتن، تا ته دالانهای روح هم. داشتم فکر می کردم ما با هم تا کجاها رفته ایم در این سه سال. چقدر گریه کرده ایم، دعوا کرده ایم، هم را ناراحت کرده ایم حتی، گاهی فکر کردیم دیگر درست نمی شود، دیگر تمام است همه چیز. اما ناگهان میان تنوره های دیو درونمان آن لحظه جادویی می رسید، آغوش گرم آن دیگری و دیو درونمان که چقدر گناه داشت، چقدر زخم خورده بود و چقدر احتیاج داشت به نوازش. و ما که تاریکیهای وجود یکدیگر را پذیرفتیم و نترسیدیم، فرار نکردیم و نور کم کم راه خودش را پیدا کرد... روی آن قلعه باستانی متروک، وقتی در راهروهایش گم شدیم داشتم به این چیزها فکر می کردم. به اینکه چقدر خوب که می توانیم از این چیزها با هم حرف بزنیم، چقدر خوب که جسارت تغییر را کشف کرده ایم با هم، جسارت کشف جهان را. اینکه خسته هم که باشیم و خاکی و گمشده اما بعدش می شود رفت نشست کنج یک کافه دنج، دل سپرد به صدای بنان، به انارهای روی درخت، به بوی کاهگل و تو که مثل