یک رویا

 اومد نشست کنارم. کجابود نمی دونم. روی یه مبل دو نفره گمونم. اومد نشست.گرمای تنشو حس کردم و گود شدن جای نشستنش رو مبل که منو یه کوچولو متمایل کرد به طرف راست. همون طرفی که نشسته بود. همون طرفی که بود. چرخیدم به طرف بودنش. یا نه فقط سرم چرخید بدنم همون طور سفت چسبیده بود به مبل. سرم که چرخید نگام که افتاد بهش گرمای حضورش ریخت تو تنم. سرش که چرخید نگاش که افتاد بهم یه حضور دیدم بدون صورت. بدنم که همون طور سفت چسبیده بود به مبل خواست تکون بخوره خواست خودشو بکشه عقب. تکون خورد ولی خودشو عقب نکشید به جاش یه عالمه هوا را که از وقتی اومده بود نشسته بود کنارش نگه داشته بود تو سینه اش داد بیرون و خودش را ول کرد رو مبل. دوباره که نگاش کردم باز هم یه حضور بود بدون صورت اما این دفعه نه دلم نه بدنم نه تکون خورد نه خودشو کشید عقب. فقط به این حضور و به بودنش لبخند زد.    


نمی دونم چرا ولی دلم خواست دستشو بزاره رو پشتی مبل خودشو بکشه سمت من آروم سرشو بکنه لای موهام یه خط بکشه با لباش از پشت گوشم تا روی گردن و من خودمو بکشم عقب و اون قلاب بکنه دستاشو دور بدنم و نزاره خیلی ازش دور شم منو بگیره تو حلقه دستاش و فشار بده رو سینه اش. اما اون فقط لبخند زد بدون حرکت بدون صورت. و من چشمامو بستم و دعا دعا کردم دستشو بزاره رو پشتی مبل و ...

چشمامو که باز کردم ساعت ۵ صبح بود و موبایلم داشت زنگ می خورد . و از ۵ صبح تا الان این خواب دیشب بدجور من را درگیر خودش کرده... 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو