دلخوشیهای من

 امروز از آن روزهای خوب خداست. بعد از مدتها سر و کله زدن با نمره آرماتور و نوع آجر و دیوار آکوستیک و ... دوست عزیزی زنگ زد و دعوتم کرد به محفلی که  در چشم بر هم زدنی مرا از دل روزمرگیها به دنیای نور و رنگ و داستان برد.


این دوری چقدر طول کشید؟ ۹ ماه؟ برای من یک عمر بود. و حالا بعد از یک عمر دوری باز پلاتوهای تاریک و نمور - روزهای تمرین - لباسهای آغشته به خاک صحنه - هیجان روزهای اجرا - نورهای ریخته بر صحنه - پرده هایی که آرام کنار می روند - زندگیی که آغاز می شود- انسانهایی که نفس به نفس ات می دهند و طنین دستهایشان در گوشت زمانی که پرده ها فرو می افتند...

وای که امروز غرق اشتیاقم . صحنه مرا به خود می خواند.

پینوشت تاتری: دو جشنواره پیش رو است. جشنواره تاتر بانوان و جشنواره تاتر فجر. می دانید که متن خوب این روزها کم پیدا می شود . دو گروهی که من به طور ثابت با آنها همکاری می کنم به دنبال متن هستند. می توانیم از متنهای خارجی استفاده کنیم ولی دلمان می خواهد یکدیگر را روی صحنه به نامهای خودمان صدا کنیم نه ادوارد و الیزابت. اگر نمایشنامه نویسی بین شماست آن روز موعود همین امروز است. آستین همتتان را بالا بزنید و کمکمان کنید ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو