1400

 نشسته ام توی اتاقم. دو خط می خوانم دوخط می زنم دو خط می کشم دو خط می نویسم دو خط تمرین می کنم و وسط تمام این خط خطیها گاهی هم با خود فکر می کنم همتی باید برای جمع کردن اتاق. و بعد با خودم می خندم که از تو کدبانو در نمی آید.هنوز هم مثل قبل نه کار خانه بلدم نه آشپزی. و از این خیره سری خودم در انجام ندادن کارهایی که دوست ندارم غرق لذت می شوم درست مثل یاد نگرفتن زبان انگلیسی. مادرم در را که باز می کند تا می آید چیزی بگوید نیشم را برایش باز می کنم. نگاهی به اتاق آشفته ام می اندازد و به ساعت یعنی "برو بخواب می دونی ساعت چنده؟"  و من تا می آیم لب باز کنم خودش می گوید:" می دونم. سه دسته موجود تو دنیا هستن که شبها نمی خوابن." و با هم تکرار می کنیم:" جغدها- خفاشها- معمارها" و می رود که بخوابد و من باز بر می گردم وسط خط خطیهایم. از وقتی زندگی کارمندی را رها کرده ام تا هروقت که دلم بخواهد بیدار می مانم. آخر چند وقتی است که دفتر خودم را راه انداخته ام. دفتر خودم. دلم غنج می رود. اما فرصت خیال پردازی ندارم. متنم را می گیرم دستم و شروع می کنم از حفظ خواندن. فردا نباید توپوق بزنم به هیچ وجه. فردا بازبینی است و اگر از پسش بربیاییم اجرای خارج از کشور را گرفته ایم و این یعنی صحنه های پاریس مرا به خود می خواند. برای رسیدن به این آرزو پر از انرژی ام و می توانم تا خود صبح یک کله تمرین کنم. ولی آنقدر هیجان زده ام که افکارم متمرکز نمی شود باید به کسی بگویم. باید با کسی حرف بزنم. موبایلم که خیلی وقت است به زباله دان تاریخ پیوسته. از دوستان قدیم هم کسی باقی نمانده. این یک قانون قدیمی است دختر که ازدواج کرد حتما حتما باید با دوستان مجردش قطع رابطه کند.  یک قانون قدیمی تر هم هست اینکه پسرها با دختری که یک خورده گیج بزند و اصلا بلد نباشد عشوه بیاید حال نمی کنند. پس صفحه ولوجم را باز می کنم و برای دوست های نادیده ام می نویسم و برای دل خودم. و همین که غم می آید تا همین جور بریزد توی دلم به خودم نهیب می زنم که در آستانه ۴۰ سالگی خیلی هم دارد بهم خوش می گذرد پس بی خیال دنیا و تنهاییهایش می شوم و می روم که به کارهایم برسم...

پینوشت: شما در سال ۱۴۰۰. بازیی بود که مهراوه به آن دعوتم کرد. من هم باید سه نفر را دعوت کنم. الان نمی دانم . ولی اگر خودتان دوست داشتید اعلام آمادگی کنید. این هم یک جورش هست دیگر... 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو