دوستی

 نمی دانم می دانی یا نه؟ دوستی با دوستی فرق دارد.رنگ و طعمشان- جنسشان- مدلشان با هم فرق دارد. از بین تمام آدمهای رنگ و وارنگ دور و برت فقط بعضیها هستند که می توانی در حضورشان خودت باشی. آن لبخند مسخره رضایت را پاک کنی از صورتت و خودت باشی همان طور که همیشه آرزو کرده ای که باشی. نه اینکه بقیه دوستانت بد باشندها. نه اصلا. فقط بعضی وقتها دلت می خواهد حرف بزنی از دغدغه هایت و این حرف ها را فقط بعضی آدمها می فهمند. با آنها می شود ساعتها صحبت کرد بی آنکه موضوعش مد سال و مجلس خواستگاری و مهریه فلان کس باشد. با این آدمها می شود فیلم دید. می شود ساعتها در صف جشنواره ایستاد. می شود در یک سالن شلوغ منتظر شروع یک نمایش ماند. می شود آن مغازه کوچک خیابان انقلاب را برای پیدا کردن یک کتاب زیر و رو کرد. می شود ساعتها قدم زد و حرف زد. گاهی دعوا کرد بر سر کارگردان مورد علاقه. بحث کرد راجع به آنچه تازگیها دیده و خوانده ایم. می شود ساعتها در برابر یک تصویر ایستاد و شرح داد حسی را که شاید خیلی توضیح دادنی نباشد. می شود مرور کرد خاطرات صحنه را با هم. می شود آرزو کرد بلند پروازی کرد. گاهی می شود با یک دوست از دریچه دیگری به زندگی نگریست...

* برای سارای عزیزم به بهانه همراهیش در نمایشگاه عکس کیارستمی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو