به مهربانترین موجود دنیا

 نمي دانم مي داني كه چقدر دوستت دارم؟ چه بايد بگويم كه ميزان عشقم را به تو بازگو كند؟ چه كار كنم كه لياقت همراهيت را داشته باشد؟ اينكه هستي و از لحظاتم كم نمي شوي. اينكه ايستاده ام به اتكاي دست تو كه در برم گرفته. كه تكيه گاه مني در تمام لحظات. كه هستي و اين بودنت دلگرمم مي كند به بودنم. كه صبورانه لبخند مي زني وقتي خشمگينم و ناراحت. زماني كه بي ادبي مي كنم حتي شايد مشت گره كنم برايت و ته دلم مي دانم كه آغوشت هست در هر بازگشتم به سوي تو. و مي دانم كه مي بخشي ام به خاطر كوچك بودنم و به خاطر حضورم در ظرف زمان كه اجازه نمي دهد انتهاي هر ماجرا را ببينم. و حالا كه در انتهاي يكي از نفس گيرترين ماجراهاي زندگيم ايستاده ام مي خواهم بگويم كه چقدر مديون توام ، به خاطر توجه ات به من و به خاطر نشانه هايي كه در مسير قرار دادي تا راه را درست بروم. ايمان دارم كه در هر اتفاقي خيري است و اينك خود را سپرده ام به امواج لايزال قدرتت و مي دانم جايي كه مرا مي بري همان جاست كه بايد. اين طور كه اسيرم در زمان و مكان نمي شود. در انتهاي مسير زندگي كه گذاشتي ام زمين و من توانستم ببينمت اگر دلم نلرزد و زبانم الكن نشود به تو خواهم گفت كه چقدر دوستت دارم خداي من...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو