انتخابات نامه

 سوار تاكسي كه شدم چشمم افتاد به فرمان كه نوار سبزي دورش پيچانده شده بود. بي اراده خم شدم و صورت راننده را نگاه كردم. نه، بهش نمي آمد اهل اين حرفها باشد. موقع پياده شدن اما كرايه را كه به طرفش گرفتم با همان لحن لوطي منشانه اش گفت:" بفرما آبجي." گفتم:" كرايه تون!!"  گفت:" تا انتخابات كرايه بي كرايه. فقط به موسوي راي بده. " دست راستم را گرفتم بالا و گذاشتم آن نوار سبز دور مچم را ببيند. اميدوارانه لبخندي زد. و من فكر كردم به هويتي كه دارد شكل مي گيرد بينمان . به همراهيهايمان به همدليهايمان. به اينكه اين روزها مهربانتر شده ايم با هم. اميدوارتر شده ايم به زندگي. كه اين سبزهاي جابه جا ريخته در شهر سبزمان كرده اين روزها. كه اگر قبل ترها مي شد با يك وعده شام راي خريد حالا كسي بي هيچ چشمداشتي از تمام درآمدش مي گذرد تا راي جمع كند براي كسي كه شايد هيچ وقت نفهمد يك راننده تاكسي برايش چه كار كرد. و اين همه را مديون توايم دكتر كه در اين چهار سال يادمان دادي مي توان همراه شد با هم بي سهام عدالت و گوني سيب زميني. تو كار بزرگي كردي. احياي آن اتحاد گمشده سالهاي انقلاب و جنگ كه هميشه با حسرت از آن ياد مي كرديم. بابت اين همدليها كه مسببش تويي فكر كنم بايد از تو متشكر بود. خوب اگر اين جوري است من از طرف تمام هواداران موسوي از تو متشكرم دكتر...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو