اين روزها، شهر

 ديشب مهمان دولت مهرورز بوديم به صرف گاز اشك آور و باتوم برقي. و به يمن پذيرايي شاهانه شان شب خوبي را گذرانديم. سنگ تمام گذاشتيد آقايان. مخصوصاً وقتي من داشتم با آن دو پيرمرد صحبت مي كردم و آنها سعي مي كردند قانعم كنند كه من دچار شور جواني شده ام و صلاح خود را نمي دانم و شما از راه رسيديد... و آن باتوم لعنتي تان را با آن صداي مشمئز كننده اش به پسركي زديد كه بيشتر از 20 سال نداشت و فقط تماشاچي بود و بعد بدن نيمه فلجش را وحشيانه روي زمين مي كشيديد... همان دو پيرمرد به دادش رسيدند و از زير دستان شما نجاتش دادند. همان ها كه داشتند سعي مي كردند مرا قانع كنند كه اشتباه مي كنم.وظيفه تان را به خوبي انجام داديد... قانع شدند كه اشتباه مي كنند...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو