اساسنامه

 این تجربه جدید مثل پوست انداختن است. مثل بزرگ شدن. سخت است گاهی هم تلخ اما دارد زندگیم را زیر و زبر می کند و می دانم ته این ماجرا آن قدر اتفاقهای خوب هست که به تمام سختیهایش بیارزد.

دارم یاد می گیرم بین دوست داشتنهایم و دوست داشته شدنهایم تفکیک قائل شوم. دارم یاد می گیرم دوست داشته باشم بی چشمداشت بی توقع بی منت. دارم یاد می گیرم عشق دادنی است نه گرفتنی. دارم یاد می گیرم خوشبختی من در گرو خوشبختی آنهایی است که دوستشان دارم فارغ از اینکه آنها هم مرا دوست دارند یا نه. دارم یاد می گیرم تنهاییم را دوست داشته باشم و زندگی کنم البته به سبک خودم و یادم نرود که من نسیمی دارم که در قبالش مسئولم. نسیمی که خسته شده از انتظار برای رسیدن به روزهای بهتر. نسیمی که خودم باید آستینهایم را برایش بالا بزنم و تا ته خط کنارش بمانم. کنارت می مانم...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو