همین جوری...

 دخترك هنوز هم مثل قبل است. هنوز هم كار مي كند، هنوز هم دغدغه پايان نامه دارد، هنوز هم وقت كم مي آورد. هنوز هم گاهي مي خندد، شلنگ تخته مي اندازد، سربه سر مي گذارد، مي زند، مي رقصد. هنوز هم همان كارهاي قبل را مي كند بي كم و كاست...

دخترك را كه نگاه مي كني هنوز هم مثل قبل است. فقط ديگر رويا نمي بافد. از بس بلد نيست روياهايش را مديريت كند. از بس اين روياي آخر كه يك هو ، بي هوا شد خود زندگي، خود واقعيت كار دستش داد. آن قدر غرقش كرد كه يادش رفت هميشه آدم شروعهاي بكر و پايان هاي افتضاح بوده...

دخترك حالا كز كرده در سكون روزمرگيهايش و ديگر هيچ وقت رويا نخواهد بافت...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو