از دردلهای دوران نقاهت

 بعضی زمانها این جوری است دیگر. انگار ساخته شده تا محکی باشد برای عیار دوستیها. برای دلواپسیها دلتنگیها دلنگرانیها. این روزها که شروع می شود آرام دراز می کشی و منتظر می مانی ببینی چه کسی اولین نفر متوجه نبودنت می شود. که نیستی در خیابان نیستی سرکار نیستی در دسترس نیستی هیچ جا نیستی... این روزها که شروع می شود منتظر می مانی ببینی چه کسانی عدم حضورت را می بینند. شاید هم کمی نگرانت شوند و تو بتوانی متقاعدشان کنی که چیز مهمی نیست. شاید هم ترسهایت را در میان گذاشتی با آنها و حتی شاید یک کمی کولی بازی درآوردی و خودت را لوس کردی برایشان. و دلت ضعف می رود از تصور این صحنه...

اما ببین ته این روزها باید به کجا رسیده باشی که به جای اینکه دلت غنج بزند از این دوستیها همانطور آرام دراز کشیده باشی سرجایت چشم دوخته به سقف و آن موبایل بدون زنگت در دستت و هی با خودت فکر کنی اگر امشب همه چیز تمام شود فردا صبح چند نفر از ته دل خواهند گفت:"چه حیف" ... 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو