از این روزهای پراضطراب

 الان از آن وقتهایی هست که یک نفر باید ناغافل بیاید بنشیند کنار دستت و هی سوال پیچت نکند و هی راه حل ارائه ندهد. بگذارد کمی غر بزنی کمی گریه کنی کمی این بار تشویشت را سبک کنی. و بعد فکرش را بکن چه آرامشی به تو می دهد اگر دستش را آرام حلقه کند دورت و اجازه بدهد که تو بسری در آغوشش و بی هیچ پرسشی اجازه بدهد از دغدغه هایت حرف بزنی و از دلواپسیهایت. بعد چشمانت که مهربان شد دلت که قرص شد دوباره راهیت کند طرف زندگی. یعنی الان یک همچین رفاقتی دلم می خواهد. الان دقیقا از آن وقتها است...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو