رازهایی درباره زنان

 نشست تو ماشین. دستهاشو سفت گرفت به فرمون. گردن صاف،مستقیم خیره شد به جلو. انگار که می خواد یه بیانیه مهم صادر کنه، همونجور قاطع گفت: "نه". گفتم:"خود دانی ،ولی آنقدر تو با این بیچاره گفتی و خندیدی حالا چه رویاها که با خودش نمی بافه". گفت: "اشتباهشون دقیقا همین جاست. این آدم ،آدم من نیست که تونستم باهاش این جور راحت باشم.آدم من اون کسیه که وقتی دیدمش، دست و پام بلرزه، دلم هری بریزه پایین، همون که وادارم کنه گلوم خشک بشه ،درجه حرارتم بره بالا، استرس بگیرم و مدام به این فکر کنم که مبادا کاری کنم خوشش نیاد. آدم من اون کسیه که قلبمو بلرزونه.که اگه لرزید دیگه نمی شه پا بندازی رو پا و صاف تو چشاش نگاه کنی و هرکاری دوست داری انجام بدی بی توجه به حضورش. این راحتی بیش از حد یعنی این آدم فقط می تونه یه دوست خوب باشه نه بیشتر." بیانیه شو صادر کرده بود، دیگه تا خونه هیچی نگفتیم... 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو