اندر ستایش دنیای کلاسیک

 انگار كن كه من دير به دنيا آمده ام. من آدم قرن هجده و نوزده ام. آدم تاتر و اپرا. آدم كالسكه و چراغ گازي. آدم گپ و گفتهاي طولاني هنر و سياست. آدم روزگار دستكش سفيد و زرد و كلاه ماهوتي. آدم رقصهاي دو نفره. آدم قدم زدن كنار رود سن با آن دامن هاي بلند غرق تور و دانتل. آدم عاشقي كردن در شبهاي پاريس و پطرزبورگ. آدم يك نگاه و صد دل. آدم عاشقيهاي بي حد و حصر در سكوت. هستم هاي تا پاي جانِ حتي اگر نفهمي، حتي اگر نداني. آدم شيك منطقيِ بيا ببينيم تفاهم داريم يا نه نيستم يا مثلا فلاني كيس مناسبي است پس دوستش داشته باش. من مال شتاب اين دنيا نيستم آدم عصرانه هاي مفصلم بين زنهايي كه با آرامش گلدوزي مي كنند. آدم شب نشينيهاي طولاني ام با آن لباسهاي سراسر چين و تور و سراسر زنانگي. آن پزهاي روشنفكري مال من نيست. صحبتهاي بي پرده ،عريانيها، برهنگيها مال من نيست. من آدم رمز و رازم. به كنايه حرف زدن. آدم آسان نبودن. آدم شرمم و قرمز شدنهاي دخترانه. آدم شفاف دنياي مدرن نيستم ، آدم همه را به يك نسخه پيچيدن. آدم كتابهاي كوچك سرراست سراسر ديالوگ نيستم. عاشق كتابهاي قطورم با شرح جزئيات مفصل، صحنه به صحنه، لحظه به لحظه. عاشق بالزاك و دوما و پوشكين و تورگينف و فلوبر.

 بعد اين جوري يك كتاب ناب كه مي افتد دستت روحت چند تا نفس عميق مي كشد و يادش مي رود كه وسط اتوبان است در تاكسي كنار يك مرد چاق گنده كه اندازه سه نفر جا گرفته و تو بهش توپ و تشر زده اي كه خودش را جمع كند. ولو مي شوي كتابت را مي خواني و هي يك خط در ميان افسوس مي خوري كه چرا اين قدر دير به دنيا آمده اي ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو