اینجا آسمان آبی است

 ۱-     عروس اصرار داشت يك شب بروم پيشش.  رفتم. در خانه را كه باز كرد، اولين چيزي كه به چشم مي زد، عكسهاي دونفره شان بود كه تقريبا همه جاي خانه را پوشش داده بود. جا به جا تك شاخه هاي رز و مريم و يك عالمه عروسك كه به در و ديوار آويزان بود. و عروس كه مثل يك تور ليدر ماهر توضيح مي داد كه فلان عكس را كجا گرفته اند يا فلان هديه را مثلا به چه مناسبت كادو گرفته. چشمهايش برق مي زد وقتي داشت اينها را مي گفت...

۲-     آخر شب نشسته ايم به حرف. قبلش گوشي اش را گرفته ام گذاشته ام كنار گوشي خودم ته سالن من باب يك شرط بندي كه ببينيم چه قدر بي گوشي دوام مي آوريم. هي ساعت نگاه مي كند. هي مي رود و مي آيد. اين پا و آن پا مي كند. گردن كج مي كند كه يعني الان مي خوابد قبل از آنكه شب به خيرش را بگويم و من شانه بالا مي اندازم كه يعني شرط را مي بازي خود داني. موبايلش كه زنگ مي خورد شلنگ تخته زنان خودش را مي رساند به آن طرف سالن و در حالي كه تقريبا فرياد مي زند:" آخ جون شوهرم" شيرجه مي رود روي گوشي. مي گويم:" شرط را باختي." مي گويد:" اگر مي دونستم زنگ خور نداري باهات شرط نمي بستم. ولي به جهنم اگه شب به خير نمي گفتم كه تا صبح خوابم نمي برد"...   

۳-     فردايش عروس مهمان ماست. نيمه شب آقاي برادر نشسته به فيلم ديدن وسط هال. من در اتاق مشغول كتاب خواني، عروس نشسته فيلمهايم را زير و رو مي كند تا با هم ببينيم. بقيه خوابند. مي گويم:" نمي شه تو كامپيوتر ديد. صدا نداره. برو راضيش كن ما اون ور فيلم ببينيم." از خدا خواسته بلند مي شود. برگشتش اما طول مي كشد. از اتاق داد مي زنم:" تكليف ما را مشخص كنيد فيلم مي بينيد  يا من بخوابم." صداي شليك خنده شان در فضا مي پيچد. دلم از اين شاديشان مي لرزد...

۴-     ديگر نزديك صبح است. فيلممان را ديده ايم و مي رويم كه بخوابيم. عروس پيش من مي خوابد چون از آن عربيها هنوز بينشان خوانده نشده. تا مي آيم بخوابم از جايش بلند مي شود. مي گويم:" كجا دوباره؟" الان مي آيمي مي گويد و به دو مي رود. برمي گردد و دراز مي كشد. نگاهي به من كه همين جور مثل علامت سوال نگاهش مي كنم مي اندازد و مي گويد:" خوب يادم رفته بود به شوهرم شب به خير بگم مگه چيه؟" و پتو را روي سرش مي كشد...

۵-     فردايش بعد از ناهار عروس ايستاده به تماشاي آكواريوم آقاي برادر. من دارم آشپزخانه را جمع و جور مي كنم. برادر جان پاورچين پاورچين مي آيد از پشت بغلش مي زند. صداي خنده شان فضا را مي شكافد. دلم غنج مي زند و فكر مي كنم گاه با چه بهانه هاي كوچكي آدمها احساس خوشبختي مي كنند...     

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو