در من زنی است که مویه می کند، کاه می پاشد به هوا، خاک می ریزد بر سر، اما سرد نمی شود. زنی که یادش رفت پشت سر کسی که می رفت آب بریزد. زن داغش عین روز اول تازه است ... نه صورتش را، که دلم را می خراشد. در من جوی خونی جاریست و کسی که حزین می خواند : "به آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد / تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی "* ... * سعدی پینوشت : الکی محسن نامجو را گوش کنید. سه تارش خود جادوست. یک روز می آیم برایتان می گویم از سحر این ساز. از وقتی در آغوش می گیری اش و رویا آغاز می شود. فعلا بروید گوش کنیدش و تا آسمان بروید ...
این سترگِ ارغوانیِ شراب مــــــــــرا راهی نیست من به بوی سیگار تو عاشقـــی ها می کنم من از تو می نویســــم تو هر که را دوست داری بخـــوان ... من پیاده ی تـــو ام تجریش ُ شریعتیُ نوابُ صیادُ هنگامُ شب آ هنگام تو ام من انقلاب توام چمران نه ..هفت تیر خورده ی تو ام مـــن به تنهایی طــــهرانِ تــــو ام هــر چه شیراز بروم ُ بزنم به لب تر کردنی از تو نابــــــ اَم نمی کند خرابـــــ اَم نمی کند سجاد افشاریان نمایشنامه نویس است و بازیگر و صد البته شاعر. این شعرش را در انتهای نمایش "صد سال پیش از تنهایی ما" با صدای خودش خواند. اگر نمایش را دیده اید، بدانید و آگاه باشید آنکه سیامک صفری از بین جمعیت کاغذ را داد دستش تا شعر را بخواند تماشاگر نبود، نویسنده کار بود و شاعر این قطعه ...
چنگ را گذاشته پشت ویترین. از این مغازه هایی که ویترینش را مخمل تیره کشیده و تویش تاریک است و اگر بخواهی بروی داخل لابد باید در را هل بدهی چون راحت باز نمی شود و شاید صدای خفیفی هم بدهد و یک زنگی بالای در تکان بخورد؛ شلق، شلق. بعد چشمهایت که به تاریکی عادت کرد و به ذرات معلق خاک، تازه پیرمرد را ببینی نشسته ته مغازه، بین یک عالمه خنزر پنزر عتیقه، چشمهایش را ریز کرده، زل زده بهت. بیرون باران بیاید اصلا و تو دلت گرفته باشد و همه خواب باشند. از کنار رودخانه بروی نرم نرم و هوا بوی جادو بدهد. یک باریکه نور خودش را بکشد تا وسط سنگفرش، برسد به پاهایت، عمود بیاید بالا، تمامت را بگیرد، تو بشوی مرز بین روشنایی و تاریکی، ته نور وصل باشد به چنگ پشت ویترین. نگاهش کنی و بخندد. سراپا خیس در را هل بدهی، زنگ بالای در شلق شلق صدا کند، جادو از لای در خودش را بچپاند تو و پیرمرد زل بزند در چشمها و تو اشاره کنی به چنگ. سرش را تکان بدهد به علامت نه و داستانی بگوید از چنگی با نغمه سحرانگیز که هرکس بنوازدش تا ابد نمی ایستد از نواختن و هرکس بشنودش تا ابد صدایی نمی شنود، از بس گوشش پر می شود از این نغم...
نظرات
ارسال یک نظر