يك سيم،يك كليد، يك ارتباط
اين هجوم سرد ديگر با هيچ آغوشي گرم نمي شود
بيچاره مادرم
چشمهايم فقط به چشم او مي آيد
اما فقط همين
او مي رود تا رد باراني چشمهايم را لاي قيمه نذري جا بگذارد
و من مي مانم
و سهم نيمه ام از مادر
آخر پسرها دو سهم مي برند
او مي رود
و آخرين تكه هاي تو را هم با خود مي برد
ديگر به تو هم احتياج ندارم
خداي بي معجزه
نظرات
ارسال یک نظر