از دوستت دارم هایم

 ندیدی که اما مردت اشک ریخت دیشب وقتی اسمت را روی سن به عنوان فرد جدید گروه بردند. من هم اگر شانه به شانه اش ننشسته بودم نمی دیدم. نمی دانی چه قدر خوب است آدم مردی داشته باشد که بی فکر حرف و حدیثها اشک بریزد در جمع برایش و چه قدر خوبتر است آدم مادری داشته باشد که  یک سالن تشویقش  کنند و تو گل ببری برایش و در دلت بگویی نگاه کنید این زن مادر من است. نمی دانی چه حس خوبی دیشب به ما دادی. نمی دانی...

پینوشت: پستها را منتقل کرده ام اما ریدر لنگ این وبلاگ بیچاره را گرفته سر و ته نگهش داشته اما بدم نیست ها یک بار هم این وری باشد چه می شود؟ فقط از الان گفته باشم در این سر و تهی چیزی اگر از جیبش ریخت مال خودم است...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو