دل خوش سیری چند؟

من که دارم زندگیم را می کنم. نشسته ام در پیله ام و کار به کار کسی ندارم . من که دلم به همین چهار خط نوشته و آن چهار خط نت خوش است. من که دوستت دارم هایم را همین جوری یواشی توی دلم می گویم مبادا کسی از من دلگیر شود. من که یاد گرفته ام آرام و ساکت جاری باشم در حاشیه از بس وسط زندگی کسی نیستم. که وسط زندگی کسی بودن دل لرزیدن می خواهد و من آدم دل لرزاندن نیستم. تاوانش را هم دارم می دهم و تو چه می فهمی که تنهایی چه به روز آدم می آورد. حالا وسط این رنج مدام آمده ای که بگویی من با این کارها می خواهم وانمود کنم که خیلی خوبم. نه عزیز دل،من نه خوبم، نه دلم می خواهد که باشم، نه دوست دارم که وانمودش کنم. این به قول تو خوب بودن که مرا اینطور نگه داشته در انزوا به چه دردم می خورد؟ اصلا می دانی من هیچ چیز نیستم اشکهایم خیلی وقت است همه چیز را شسته و برده. دیگر چیزی برایم باقی نمانده. شما هم اگر نمی خواهید یار خاطر باشید حرفی نیست بار عاطر نباشید لااقل ...


نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو