Rasgueado

بعضی چیزها هست در زندگی که برای من مثل راسکادو نوازی است. که هی از زیرش دررفتم و هی ندید گرفتمش. که هی استاد گفت راسکادو ،هی من برایش قطعات دیگر را رو کردم که سخت بود و خوب بلدشان بودم،که یعنی بگذر از این تکنیک، که مگر چند قطعه را می شود با این تکنیک زد. کسی نبود به من بگوید تو اصلا بگو یک قطعه حکایت همان حکایت شیر بی یال و دم است دیگر. حکایت همان حکایت قدیمی زندگی من است. ماندن میان مرزهایم از ترس اینکه مبادا آن ورتر به خوبی این ور مرز نباشم. حکایت جسارتی که نمی دانم در کدام گوشه دنیا باید پی اش بگردم. اما خوب یکی هم پیدا می شود این طوری که هیچ گوش به ادا اطوارهایم ندهد. من غر بزنم که نمی شود، او بیاستد پشت سرم انگشتانم را بچیند روی سیم. من بگویم نمی توانم، صندلیش را بکشد بنشیند روبرویم که:"هی گوگولی می تونی." و خودش شروع کند به شمردن که یک.و.دو.و.سه.و ...  و من با هربار تلاش نگاهش کنم ناامیدانه که ببین نشد و او لبخند بزند که غر نزن دختر با من بزن می شود. که بعد ببینم دارم می زنم نه خیلی خوب اما دیگر از راسکادو نمی ترسم. دیگر یک غول بی شاخ و دم نیست که وظیفه دارد تمام قابلیتهای من را زیر سوال ببرد. فقط و فقط یک تکنیک است که شاید من هیچ وقت نتوانم خیلی خوب از پسش بربیایم، همین، نه بیشتر نه کمتر. بعد یادم هست که کس دیگری هم یک همچین نقشی در زندگیم داشته. که از این جمود من در وضعیت حال خسته نشده. دستم را گرفته و راهیم کرده. کسی که مرا از آدمی در نقش میخ در دو جلسه اول کلاسش تبدیل کرد به شاگردی که عین ۴ ترم دوره بازیگری نفر اول گروه بود.که من مدیون این آدمهام. مدیون اینها که از من خسته نمی شوند.که می دانند جسارت من با همراهی آنها تعریف می شود. که من آدم پا به پا بردنم، آدم همراهی. که مرزها را می شکنم اگر بدانم کسی جایی حواسش به من هست. که اگر هنوز خیلی جاهای زندگیم همان شیر بی یال و دم است برای اینکه کسی نبوده برای گرفتن دستهایم. کسی که نفهمیده نمی شود نمی توانم هایم یعنی دستم را می گیری؟ تنهایی از پسش برنمی آیم...   

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو