جای خالی رویا

می شود پیدا شوی؟ اینجا کسی رویاهایش ته کشید از بس منتظر ماند و نبودی. اینجا روحی کز کرده گوشه ای، زانوهایش را بغل زده از بس کسی به فکرش نیست .روحم دلش گرفته که هرکس از راه رسید ندیدتش. هی بلند شده سر پنجه پا، هی چشمهایش را با یک دنیا آرزو بخشیده به چشمهایشان که ببین این منم.روزها و شبها تلاش کرده ام تا شده ام این. حواسش نبوده روح که دیدنی نیست. شنیدنی هم نیست حتی. هی گفته دوستت دارم و دوستت دارمهایش همین طور رفته گم شده در فضا. رفته چسبیده به ابرها اصلا،کسی هم نفهمیده این که می بارد دارد می گوید دوستت دارم. روحم دلش گرفته از بس هرکه از راه رسید طمع تن داشت. تن هم خسته است. از دست این وراثت لعنتی خسته است. از این کشیدن بار مدام زندگی خسته است. از جای خالی دستی که نوازشش کند به مهر نه به حرص، از تنهایی خسته است. رویاهایم می گفت که می آیی. پیدا شو جان دل. بیا. روحم در اشتیاق آغوشت می سوزد ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو