راز

من می رسم به تو
خیابان کش می آید
قدمهای من هم
سلام را می کارم پشت پنجره اتاقت
آرام منتظر می ماند
پنجره را باز کنی
بخندی
سبز شود
و جایی در قلب من آتش بگیرد
خواب هم که باشی یا دور
فرقی ندارد
خیلی وقت است
کلماتم را سپرده ام به باران و به درخت
روزی به تو خواهند گفت
راز دخترکی را
که هر صبح دستانش پر از سلام می شد...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو