یک خط باریک

قبلش من بودم و تو . خط باریک نوری هم بود که راه خودش را از لابه لای پرده ضخیم اتاق باز کرده بود و گه گاهی ذراتی معلق در این خط باریک . یک کاناپه، یک میز و دو فنجان قهوه نیم خورده . قبلترش آغوش من بود سرشار از داشتنت و سینه ام پر از هوای بودنت و تو بودی غوطه ور در چشمانم درست مثل همان ذرات ...
بعدش چشمانم را که باز می کنم، تو که از راه می رسی، باز من هستم و تو و همان خط باریک نور. یک میز و دوفنجان قهوه. اما این بار دو مبلِ روبروی هم و تو که آن طرف نشسته ای و چیزی نمی گویی. بعدترش باز هم من هستم، اما تو نیستی و شاید آن خط باریک نور هم نباشد... 
پینوشت توضیحی: بعضی نوشته ها عزیزترند انگار. کلماتش دوست می شوند و می مانند در روزگارت. این نوشته همچین حکمی دارد برایم بس که از ته دل نوشته شد. بنا بود در رقابتی باشد که بی سرانجام ماند. دلم خواست لااقل اینجا باشد حالا که هیچ خطی به اندازه فاصله نیست...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو