ماضی بعید
بدوی ام کن
پنهان شو پشت درختی
و بدزد مرا از کنار رودخانه
نیمه شب کهنه ترین شرابت را برایم سر ببر
و سحرگاه فردا
در مخوف ترین قلعه بلندترین تپه
بر تخت بنشانم
مرا ببر
مرا ببار
مرا بخند
فراری ام بده از این شهر شلوغ
که کوچه هایش
گیج و منگ
پیچیده به خود
بلد نیستند
تو را به من برسانند
بدزد مرا
ببر مرا
حال دلم ماضی است ...
نظرات
ارسال یک نظر