چرم ساغری

نشسته با رافائل* درونش
چرم را کوفته به دیوار
 آرزو کند می آیی؟
راه منتظر است ...

* سکه ای به هوا انداخت و فریاد زد:
-اگر شیر آمد خدا هست!
رافائل سکه را در هوا گرفت و گفت:
-نگاه نکنید چه می توان دانست؟ تصادف شوخی ها می کند.

"چرم ساغری/اونوره دوبالزاک /م.ا.به آذین"

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو