از کتابهایی که می خوانیم - 3

... این تنها لحظه ای نبود که کاسه ی سر میدان تاخت و تاز کلمات مهاجم بود. از پنج صبح که اذان می گفتند هجوم شروع می شد. به شوخی به یکی از همبندیها گفته بود:"کاش پرده گوش هم مثل پرده بکا.رت بود. دم به ساعت نبود. یک بار بود و تمام. تازه لذت هم داشت اگر درد داشت." هشتاد ضربه شلاق کف پایش زدند؛ به جرم اهانت به مقدسات. بعد، نماز بود. پشت بندش صدای دعا از بلندگوها. صبحانه با کلمات مهاجم و بیگانه مخلوط می شد. دیگر به پرده ی گوش قانع نبودند. دهان که باز می کردی تا لقمه ای زهرمار کنی کلماتی که دور سر می چرخیدند به انتظار، مثل لشکری جرار، جداره دهان و گلو را تا معده جر می داد. به یکی از همبندیها گفته بود:"کاش ما هم از خط لاتین استفاده می کردیم تا کلمات اینهمه سرکش و دسته و ال و اوضاع جردهنده نداشت." به جرم غربزدگی هشتاد ضربه شلاق به کف پایش زدند. بعد کلاس ایدئولوژی بود و نوبت آن آخوندی که انگار تمام هیکلش چیزی نبود مگر چانه ای بزرگ که رویش عمامه ای گذاشته باشند. این بار جرئت نکرده بود به بغل دستی اش چیزی بگوید. به جرم توطئه سکوت محکومش کردند به هشتاد ضربه شلاق ...
- چاه بابل . رضا قاسمی

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو