عنوانی ندارد جز درد

خوب که چه؟ که خاک این سرزمین هر روز دارد عزیزتر می شود؟ که باید حواسمان به قدمهامان باشد از بس این خاک حرمت دار شده این روزها؟ اینها که همه شعر است و مردم که دسته دسته میروند تن بسپارند به خورشید و دریا و هیچ هم نمی دانند اینجا یک زن، یک دختر، یک مادر چشمانش را بسته و دیگر دلش نخواسته نفس بکشد از بس این روزهای پرحادثه عادت کردنی نیست. کاش لااقل در سرزمینی چشمانش را باز کند که بهای بدرقه پدر مرگ نباشد، در سرزمینی بی خرداد، بی حادثه، بی دروغ، بی لباس شخصی، بی مشت و لگد ...
کاش کسی هم پیدا شود ما را از این خواب بد بیدار کند. کاش ...  

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو