در حواشی همسفران

نشسته روی آن پرده گنده، دارد می گوید :"علیرضا از باقیمانده این عشق ناراحت است."*
قبلش دست نسیم را گرفته ام، برده ام به آن سالن تاریک که تا روی زمینش هم آدم نشسته. قبلش پرت شده ام به آن تابستان داغ که هفت روز تمام هی رفتم نشستم چشم در چشم پرده، هی گفتم آخ سپیده چه قدر می فهممت، چه قدر می فهممت، چه قدر ...
حالا انگار که من علیرضاام. دارد می گوید از باقیمانده این عشق ناراحت است. که یعنی هنوز عشقی باقی مانده، چیزی مثل آخرین ذرات که هی به خودت می گویی روزی تمام می شود، که باید تمام شود و خوب می دانی تمام که نه، ته نشین می شود. می رود یک جایی از قلبت می ماند. باقی می ماند، بی صدا و آرام و تو یادت می رود که هست اما هست. باقیمانده ها یک همچین چیزی اند. یک چیزهای یواشی که با یک رد نور، یک صدا، یک ترانه می آیند می نشیند روبرویت و یادت می آورند تو یک دوستت دارم معلق نگفته داشته ای که تا ابد باقی می ماند و می ماند و می ماند...
روزی هم خواهد رسید که هیچ خط و ربطی از من نماند. روزی که وسوسه الی شدن مرا با خود ببرد ...
*بخشی از توضیحات صابر ابر درباره علیرضای "درباره الی" در مستند "همسفران"

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو