کنعان

تِرَک ها همه اسم دارند. شوخ وشنگترینش اسمش میناست. مرا می برد به روزهای خوب، روزهای دلنشینِ درخشان. آواها عطر آن روزها را دارند، می آید می نشیند تا زیر دماغم و من می شوم همان دختری که زیر آن سرشاخه ها، کنار آن جوی آب می رفت و ملکه آن نواحی بود. همان که دلش گرفت برای مینا. که فکر می کرد کنعان زیر آن درخت باید تمام می شد. مینا می ماند همانجا تا ته دنیا، هی نمی ماند بین رفتن و ماندن. دوست نداشت مینا مجبور شود به تصمیم. اصلا هیچ زنی نباید بماند سر دوراهی. دوراهی ها حضور می خواهند. زنها دستشان که خالی شد و پشتشان، دوراهی را نمی روند. گم می شوند. بی آغوش که بمانند می روند که نرسند. گور می شوند. حالا اینها را می داند. حالا که زنی است نه مانده، نه رفته، فقط نشسته با این نوا زار می زند و روحش جایی حوالی آن روزها جا مانده ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو