از من و رویاهایم

در زندگی گذشته زنی بوده ام از آمریکای جنوبی. دامن می پوشیده ام پر از رنگ و بلد بودم که سالسا برقصم و بلد بودم که ببوسم و بلد بودم که بی پروا عاشق باشم. همین بود که در آن خانه قدیمی زیربازارچه زمانی که هواپیماها می آمدند با آژیر قرمز دختر کوچکی را می دیدند رقصان که آواز می خواند و هنوز خواب زندگی گذشته را می دید. عقلش نمی رسید که صدایش حرام است. عقلش نمی رسید چرا نباید در مدرسه بگوید پدرش در خانه ساز می زند،که در چهاردیواریشان رقص مستحب است، که اولین بار رقص را از پدرش یاد گرفته و آواز را. دختر صدایش مانده در گلو حالا. نمی دانست در سرزمینی که زنانگی حرام است و گناه، نشدن بخش بزرگی از زندگیش خواهد شد. این درست که موسیقی خیلی بزرگ و خیلی جدی است در زندگیش  اما حسرت آواز دارد. دستش که می رقصد بر ساز صدای خودش را می خواهد که جاری شود از روی صحنه. نمی شود. نمی تواند. حالا می داند که صدایش حرام است. می داند و نمی فهمد. هنوز رویای زنی را دارد که میان چینهای دامنش آوازی داشته باشد از همانها که بشود زمزمه کرد زیر گوش کسی، جایی حوالی صافی گردن و دلش سالسا برقصد. دل است دیگر. گاهی با یک آلبوم (Women on Latin America)  ،با یک ترانه (yo me llamo cumbia) هوایی می شود ...
توضیح نوشت: آلبوم ماحصل یکی از سفرهایم به شهر کتاب است. زنانگی ناب میان این همه تاریکی ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو