پیدا شد و آتش به همه عالم زد

عشق نباید اینقدر سخت باشد، جانکاه و نفس گیر . پایان قصه نباید اینقدر دور باشد که من هی بروم و نرسم. روزگار نباید اینطور بگذرد؛ جانِ سوخته و دلِ تنگ و چشمِ تر. من نباید اینطور اینجا بمانم؛ تنها، بریده، رها شده. و تو ... تنها مُسَلم این داستانی. همان که در افق گم می شود، رو به روشنایی و جنون که در من جا می ماند ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو