از حال این روزها
غمگین
مثل سقاخانه ای که دیگر کسی شمعی نذرش نمی کند
تنها
مثل کودکی که ایستاده سر پنجه پا،
آرزوی کوچکش را بسته به آخرین ته مانده یک شمع
و تاریک
مثل کوچه ای که نور در آن می سرّد
و می سوزد
و تمام ...
و صدای قدمهای کودک که دور می شود ...
نظرات
ارسال یک نظر