شاعری و جنگ هر دو هنرند*

زنان رفاه. اصلا اسمشان را هم نشنیده بودم. یک سری زن کره ای بوده اند گویا در زمان جنگ جهانی دوم که ژاپنیها به نام خدمت به میهن به اجبار از خانه هاشان آوردنشان بیرون، شبیه کاری که هیتلر با یهودیها کرد، سوار قطارشان کرده و فرستادنشان به جنگ به عنوان برده جنسی سربازان. شعارشان هم این بوده که راه سعادت از سختی می‌گذرد و زنان هم باید سهم خود را از جنگ بپردازند. جنگ هم که تمام شده قتل عامشان کرده اند. حالا چهار زن داشتند روی صحنه داستان این زنها را روایت می کردند و داستانشان چنان تلخی دامنگیری داشت که یادمان رفته بود اصلا چه طور همچین موضوع رادیکالی در این مملکت روی صحنه رفته، که یک عده بیایند جزئی ترین مسائل جنسی شان را توضیح دهند، زنها از اندامشان حرف بزنند، از احساساتشان، از مردهایی که با آنها می خوابند، از زنانگیهاشان، آرزوهاشان و کسی بازخواستشان نکند، توقیفشان نکند. تمام که شد دیدم چه همه گریه کرده ام. تمام که شد دیدم آن چهار زن هم گریه می کنند، به یاد روزهای سخت سرزمینشان لابد، به یاد همه آن قطارهای مملو از زن که نمی دانستند کجا برده می شوند. لعنتی ها جنگ باید مرز داشته باشد. نباید سُر بخورد توی زندگی آدمها. اصلا یک جایی را بسازیم هرکس می خواهد بزند تو سر و کول کسی بروند آنجا. بقیه را دخیل نکنند، پای بقیه را وسط نکشند. جنگ را باید از آدمها دور نگه داشت، از زنها دورتر...
*از دیالوگهای نمایش
-هتل شگفت انگیز – کره جنوبی- 9 و 10 بهمن 1391- تالار وحدت
اینجا را هم بخوانید ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو