خداحافظ سال دوست داشتنی 91

سال دارد تمام می شود و من اینبار افسوسی ندارم. چشم باز کرده ام دیدم اصلا حواسم به آخرینها نبوده این بار، که هی دلم بسوزد از آخرین هفته، آخرین روز، آخرین ساعت و ... و یک هو ببینم که دارد تمام می شود، هیچ حسی هم نداشته باشم که چه خوب یا چه بد از بس شیره اش را کشیده ام و حالا زمانش است دیگر، باید برود. معجزه در لحظه زندگی کردن باید همچین چیزی باشد ...
سال غریب و خوبی بود برای من. از دید ناظر بیرونی من خیلی چیزها را از دست دادم، شغلم را، موقعیت اجتماعی ام را و خیلی چیزها که تایید جامعه را به دنبال دارد. از دید خودم خیلی چیزها را به دست آورده ام، جسارت کنار گذاشتن کاری که دوست نداشتم، شهامت رفتن در راهی که عمری آرزویم بوده و رضایت از خود و یک دنیا دوستت دارم از آدمهایی که انگار تا وقتی سرجای خودم نبودم من را نمی دیدند و یک عالم آغوش و یک عالم عشق و یک عالم آدمهای دوست داشتنی مهربان و چیزی که برایش خیلی بها داده ام تا امروز، قدرت دیدن زخمها و مواجهه با آنها، چهره به چهره و نیروی ایستادگی، اینکه بمانم و فرار نکنم و بدانم در پس هر سایه، نور جایی در انتظار است. حالا تکیه داده ام به جهان هستی و نگاه که می کنم معصوم بزرگی را می بینم که یتیمی بزرگتری را به دنبال داشت، سیاه و ژرف و عمیق، و چه لازم بود همه اینها و شکر به خاطرش، شکر به خاطر این سه ماه آخر که مثل یک طوفان زندگی ام را زیر و رو کرد، که سخت بود خیلی اما مثل یک پوست اندازی بود، که برسد به جایی که استاد نازنینمان در جلسه آخر سال بگوید "تو می توانی مرکز حلقه هایی شوی که آدمها دورت بچرخند. فکر می کنی انتخابت در کلاس سایه ها، در کلاس آنیما، در کلاس نقاب اتفاقی بود؟" نمی دانستم، گیج و گول نگاهش کردم. اما می دانم  که سال پیش رو سال جنگجو است، آگاه و سازنده و پیش رفتن در این مسیر، مسیر نور ...
عید همه مان مبارک ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو