از حاشیه انتخابات

دیروز در همایش حامیان روحانی یک شال سبز سرم کردم، یک شال بنفش انداختم گردنم. گشتم مچ بند سبزم را پیدا کردم با مچ بند بنفش با هم بستم. خیلی هم با انرژی بودم اما وارد سالن که شدم انگار غم دنیا هوار شد سرم. ای ایران خواندیم گریه کردم. یار دبستانی خواندیم گریه کردم. طاقت بیار خواندیم گریه کردم. علی یونسی از زندانیان گفت همه سالن یک صدا شد که زندانی سیاسی آزاد باید گردد، گریه کردم. از 88 گفت و از خس و خاشاک بودنمان،سالن پر شد از یا حسین میرحسین، دستهایم وی بود و دیدم دیگر غم نیست خشم است که از من بیرون می زند، فریاد می کشیدم و اشک همچنان بود. در تمام مسیر برگشت آدمها خودشان را می رسانند کنار ماشینم و وی نشان می دادند. لبخند می زدم بهشان اما انگار داغ 88 دوباره تازه شده بود، دلم گرم نمی شد.جلوی ستاد قالیباف جلوی ماشین را گرفتند، مچ بندم را نشان می دهم، پسر یک سی دی تبلیغاتی و چند تراکت می گیرد طرفم، می گویم انتخابم را کرده ام. می خندد و به شوخی می گوید قالیباف نیست که، هایده است، برو گوش بده حالشو ببر. سی دی را می گیرم و می گویم باشه اما نظرم عوض نمی شه. می گوید حالا یه بوق بزن. نگاهش می کنم. می گوید به افتخار آقای روحانی. دوباره چشمهایم پر می شود. می گوید چرا گریه؟ هفته دیگه این موقع دنیا داره به روی ما می خنده. می گویم مطمئنی؟ می گوید مطمئنم ....

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو