برای دوست داشتنی ترین گروه تاتر دنیا


لاکهای مشکی ام را پاک می کنم، گریه ام می گیرد و آخرین آثار ساحره جذاب کاونتری حل می شود و می رود و دو سال خاطره را هم با خودش می برد. غم انگیز است، تلخ است و جانم را پاره پاره می کند. هیچوقت اینطور نبوده برایم که دل کندن اینقدر سخت شود، حتی گاهی خوشحال بودم از تمام شدن کاری، جدا شدن از گروهی از بس آدمهایش با من هم کوک نبودند. اما چیزی بود در دل ریچاردیها که مرا با خودش برد. کاش اصلا همانجا تمام می شد، همانجا که مردم دست می زدند و ما پشت صحنه در آغوش هم گریه میکردیم. نبودن را نمی کشیدیم با خود تا امروز، تا فردا تا یک روزی که نمی دانیم کِی است و کجاست، می آید اصلا؟ دیشب با هرکس که خداحافظی کردم تکه ای از خودم را جا گذاشتم و این هیچ هم اغراق نیست، عشقی است که جریان دارد و مرا در تمام این مدت تا آسمانها برده و هست هنوز، دیلینگ دیلینگش از آنطرفتر می آید، از یک صفحه مجازی، نشسته اند دور هم، گپ می زنند. یکی شان دوباره یک گندی زده بقیه دارند سعی می کنند جمعش کنند و نمی شود، دوباره افتاده اند به دلقک بازی. تک تک جمله ها را با لحن خودشان، با صدای خودشان تصور می کنم و پهنم از خنده ... تکه هایی از من آنجاست. تکه هایی از من با بچه ها رفته. من الان در اقصی نقاط تهران پراکنده ام. یکی هم دایم در گوشم می خواند : بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم/ با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم/ بی تو پتیاره پاییز مرا می شکند/ این شب وسوسه انگیز مرا می شکند ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو