از صحنه این روزها

کسی می گوید ورود تماشاگر و من می زنم " می، سی، می، سی، می، دو، لا ..." و همه چیز شروع می شود. آدمها را می بینم که می آیند و می نشینند و چراغها که خاموش می شود و صحنه را که جان می گیرد. این بار اما این ور پرده ام.اولش می گفتم که نمی شود، نمی توانم، که مگر من نوازنده تاترم اصلا؟ اما الان سه هفته ای هست که پشت آن پرده های سیاه مینشینم و نگاه می کنم که چطور روی صحنه می دوند، حرف می زنند و زندگی می کنند. اعتراف می کنم که دلم می خواهد جای تک تکشان باشم اما نشسته ام سازم را بغل کرده ام و منتظرم فلانی بگوید "ای گستاخ فرومایه"  تا آرپژ را شروع کنم. دیالوگها توی سرم می چرخند و نتها هم و این بار جادو نه با بدن و زبان که از بین سیمها آغاز می شود. قبلترها استادم می گفت که بی جانی، دستانت بی جانند. حق داشت. نه دستانم که تمام بدنم سرد بود و می لرزید و نمی دانستم و نمی فهمیدم که این جانم است که سرد شده. حالا اما گاهی از قدرت دستم شگفتزده می شوم و گرما را می بینم که با سازم پخش می شود در فضا و دلم را می بینم که با آن همنوازی آخر می خواهد که پرواز کند. خیلی شده که آمده ام بیرون و آدمها دوره ام کرده اند و تعریف کرده اند از صدای سازم و حس خوبی که داده. می خواهم بهشان بگویم آن حس خوب که می شنوند، آن اتفاق خوب پشت آن پرده های سیاه است. هفتاد دقیقه پشت آن پرده ها دستی است به مهر و دوستت دارمی که تکرار می شود بی امان و بوسه هایمان که هوا را می شکافد و سازهایمان که جادو را می پراکند. پشت آن پرده های سیاه این بار جان من است که گرم می شود ...

 -آنتیگنه. نویسنده و کارگردان: حمیدرضا هدایتی. تماشاخانه سه نقطه. شهریور 93. ساعت 20

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو