...

گاهی با خودم فکر می کنم چه کرده ای مگر با من که اینطور بیتاب و دلتنگ توام؟ کدام شعر را خوانده ای درگوشم، به کدام زبان که اینطور آواره کلمات شده ام؟ کجا رفته ای اصلا که دلم پر می کشد برای یک بوسه ات، یک آغوشت و دستم کوتاه است از تو، از عشق... فقط می دانم زیر آن سنگ سیاه تو نیستی که محکم در آغوشم می گرفتی، تو نیستی که دوستت دارم را در گوشم می خواندی. زیر آن سنگ سیاه فقط دستان من است که خالی است و قلبم که دیگر نمی زند و تو نیستی که هُرم نفست بخورد به پشت گردنم و موهایم را ببویی و بوسه ات گرمم کند، هم جانم را و هم دلم را ..‌. می دانی اصلا، زیر آن سنگ سیاه منم، تنها و سرد و تو که دیگر در آغوشم نیستی و باد هست و خاک هست و سایه ات که گرمم نمی کند. دیگر هیچ چیز این جهان گرمم نمی کند ..‌.
- به وقت سه ماهِ شدن رفتنت -

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو