این هم از چهارشنبه سوری امسال ما، در یک استانبولی کوچک در حیاط. اما حالا که به عکسها نگاه می کنم آنچنان خیره کننده و زیباست که هیچ هم از یک جشن باشکوه کم ندارد. آن شعله های درهم پیچیده، آن رقص وحشی میان اینهمه تاریکی، آن زرد و نارنجیهای درخشان، آن گرمای خالص وقتی از روی آتش می پریدیم و دستها ... دستهای ما چهار نفر ... یک خانواده ... دستهایی که به مهر آتش افروختند تا مبادا یادمان برود که زندگی از هرچیزی ارزشمندتر است، از هرچیزی...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

بزن بزن دف دل را / خراب و خانه گل را / که من اسیر شبم شب

شعرخوانی ها- دو