آدمها را باید از روی صحنه رفتنشان شناخت. پایشان اگر نلرزید یعنی کسی آن پشت پرده راهیشان کرده به مهر. دستانشان اگر نلرزید یعنی کسی هست توی سالن، لای آن تاریکی، کسی که باید باشد. اصلا می دانی صحنه جای آدمهای تنها نیست. جای جاهای خالی نیست. همین است که نباید آدمها را روی صحنه تنها رها کرد. همین است که وقتی آ... نازنینمان خواست برود روی صحنه برای اجرای تکنوازیش که از بد حادثه شروع برنامه هم بود و دستش لرزید و پایش، خودم را رساندم بین جمعیت تا وقتی پرده کنار می رود و سرش را می گیرد بالا آشنایی ببیند که برایش تکرار می کند:" تو محشری پسر" که دلش گرم شود و دستانش جادو کند و دیگر نلرزد. همین است که وقتی نوبت به تکنوازی آن دیگری می رسد، آنکه دل داده به او، کاخون را می زند زیر بغل که به هوای نواختنش حتی آن بالا هم تنها نگذارتش. که وقتی دخترکمان نتش یادش رفت همان اولهای قطعه و سکوت کرد، کسی باشد که آرام برایش بگوید:" بزن خانم من. بزن. رها نکن. بلند نشو. بزن." که بتواند خودش را جمع و جور کند و آنچنان بزند که سالن را بترکاند. که بعدش در آن اتاقک پشت صحنه هی غر ب...